، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

روشا پرنسس مامان و بابا

سونوی غربالگری سه ماهه دوم و اولین خرید برای نینی

دوشنبه 21مرداد رفتم پیش دکتر شاکری واسه غربالگری سه ماهه دوم... البته اینبار با مامانم رفتم چون خیلی دلش میخواست واسه سونو با من بیاد و نوه خوشگلشو ببینه... وقتی دکتر شاکری شروع کرد به سونو گرافی اولین جمله ای که گفت این بود: دختر خانوم شما در حالت نشسته است ... وااااای خداای من پس نینی دخممملههههه با خوشحالی پرسیدم اقای دکتر پس دختره گفت بله یه دختر سالم و خوشگل اینم چشم و گوش و بینی و دهن و ... خلاصه تمام اعضای صورت و بدن خوشگلتو بهم نشون داد. من و مامانم هم کلی ذووق کرده بودیم و قربون صدقه میرفتیم ... دکتر گفت قدت 22سانتیمتر و وزنت 307گرمه و این عااالیههههه ... دخترم قد بلنده ...ماشالا ماشالا...خلاصه دکی بهمون سی دی و عکس سه بعدی ه...
29 مرداد 1392

سونوی غربالگری سه ماهه اول

ب الاخره 4تیر شد و صبح من و امیر رفتیم مرکز سونوگرافی نسل امید برای غربالگری سه ماهه اول. ساعت 9صبح رسیدیم و اول قد و وزن من رو بررسی کردن و بعدشم یه مشاوره مربوط به غربالگری بود که انجام دادیم. تقریبا ساعت 11بود که دکتر صدامون کرد واسه سونوگرافی و رفتیم تو اتاق... یه مانیتور بزرگ روبروی تخت بود و ما میتونستیم از روی اون مانیتور نینی رو ببینیم. خانم دکتر اومد و شروع کرد به سونوگرافی. اولین چیزی که من تونستم تو مانیتور روبروم ببینم سر خوشگل جوجم بود که خیلی واضح مشخص بود.. بادیدنش من و امیر کلی ذوق کردیم و من محو تماشا بودم و دکتر هم داشت بررسی میکرد. بدن کوچولوت هم توی سونو واضح بود ولی هنوز دست و پاهات خیییلی کوچیک بودن و نمیشد کاملا دیدش...
26 مرداد 1392

شادترین خبر دنیا....... من مـــــــــــــــــــامـــــــــــــــان شددددددم

شنبه 6 اردیبهشت 1392 ساعت 5 صبح از خواب بیدار شدم دل تو دلم نبود.... فقط میخواستم سریع بیبی چک رو بزارم ببینم جوابش چیه ....خلاصه با کلی اضطراب و ترس بیبی چک رو امتحان کردم یه لحظه از چیزی که داشتم میدیدم تمام بدنم لرزییییییییییید ....... خدددددددااااایااااا شکرت مثـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــبت  دو تا خط قشنگ که یکیش یکم کمرنگ تر بود..... نینی ناز نازی من اومده تو دلم خددددایااااا شکرت اینم عکس بیبی چکی که برای اولین بار جواب مثبت رو از روش فهمیدم دیگه از الان یه کنجد کوچولوی ناز نازی تو دلمه ... از همین لحظه میخوام تمام خاطرات خوب و شیرین با تو بودن رو برات بنویسم تا وقتی بزرگ شدی اونا رو بخونی و بفهمی مام...
26 مرداد 1392

شیرین ترین تجربه

امروز 14مرداده و من تقریبا19هفته از بارداریم میگذره. دو روز پیش چیزی رو احساس کردم که مدتها بود منتظرش بودم. یهو زیر دلم احساس زدن نبض یا چیزی شبیه ترکیدن حباب احساس کردم. این حالت چند بار تکرار شد و وقتی از دوستام پرسیدم فهمیدم بلههههههههههههه من دارم حرکت جوجوی نازنازیمو احساس میکنم. اخه عسسلم تو الان بزرگتر شدی و کم کم حرکت و ضربه هات تو دل مامانی مشخص تر میشه. وااااااااااااااااااای نمیتونم بگم چه حس قشنگیه ... این موجود کوچولو و دوست داشتنی داره تو بدن من رشد میکنه و حرکت میکنه و هر روز بزرگ و بزرگتر میشه. هفته دیگه تقریبا نیمی از دوران بارداریمو گذروندم... فقط نصف دیگش مونده. دوران بارداریم تا الان خییلی خووب بود و ...
14 مرداد 1392
1